برچسب : نویسنده : khatratezardo بازدید : 6
خوشا به حال آن روزها که در دفترم زندگی بود
شادی بود غم بود شور کودکانه بود امید و جوانی بود،
خلاصه یک دنیایی بود که می شد نفس آدم ها را احساس کرد
گل ها را بوئید، پائیز را گریست،
زمستان را مثل یک شاخۀ عریان در دل شب لمس کرد،
تو گویی زندگی در دفتر من همچو باغی بود از باغ های بهشت ...
خاطرات زرد...برچسب : نویسنده : khatratezardo بازدید : 2
سخت است میان واژه ها افتادن و حرف دل گفتن
کلمه ها از من گریزانند، شاید زبانم قاصر است
یا که دل نمی تواند آنچه می خواهد بگوید،
جمله هایم به مانند پرتوهای غروب در کوچۀ بن بست
به دام افتاده اند، و شب لاجرم می رسد و من
همچنان به سپیده دم امیدوارم ...
خاطرات زرد...برچسب : نویسنده : khatratezardo بازدید : 3
از در شکستۀ باغ کسی نمی گذرد
کسی دلش به حال بنفشه ها تنگ نمی شود
هیچ عاشقی به پروانه ها دل نمی بندد
کوچه سرد است و بازار بی رونق
عید از این دیار غریبانه می گذرد
روزهای ما چو شب و شب هایمان همه کابوس
چرا نمی شکند این سد و نمی برد آب این تباهی را ...
خاطرات زرد...برچسب : نویسنده : khatratezardo بازدید : 19
همچو کودکان به دنبال سایه ها می دویم
این شب چه دارد که ما از روز گریزانیم
دوست داریم در درازای شب و در قعر تاریکی ها
به دنبال قهرمان قصه ها باشیم، بی آنکه در روز
دمی در آئینه نگاهی بر خود کنیم ...
خاطرات زرد...برچسب : نویسنده : khatratezardo بازدید : 32
روزی قصۀ ما هم به سر می رسد
و مانیز جزو فراموش شدگان به حساب می آئیم
آرام به دامن طبیعت باز می گردیم
و کسی نمی داند که آیا
باز چشم بر این جهان یا جهانی دیگر می گشائیم یا نه
و چه غم انگیز است دمی آمدن و تا ابد رفتن ...
خاطرات زرد...برچسب : نویسنده : khatratezardo بازدید : 28
انسانها همواره فکر می کنند که با بقیه متفاوتند و این اندیشه همۀ انسانها را شبیه هم می کند ... خاطرات زرد...
برچسب : نویسنده : khatratezardo بازدید : 45
در گذرگاه زندگی من رهگذری بیش نیستم تنها رسالتم غرس نهالی است که بر آیندگان سایه افکند ... خاطرات زرد...
برچسب : نویسنده : khatratezardo بازدید : 53
تو می رفتی و پنجره ها باز بود
باد آرامی در حیاط می وزید و
شاخه های درخت نو پا را تکان می داد
تو رفتی، اما هنوز هم کسی نیست
که پنجره ها را ببندد ...
خاطرات زرد...برچسب : نویسنده : khatratezardo بازدید : 42